روزگارم همه بر وقف مراداست هنوز
بی سرانجامی من تا به کجا خواهد راند
می نشینم سر کوچه گذری بر گذران زمان می دوزم
عابرانی که به بازیچه ی این دهر نظر می دوزند
خود ندانند که بازیچه ی این دیر بماندند هنوز
روز گارم همه بر وقف مراد است هنوز
بی سرانجامی من تا به کجا خواهد راند
نظری بر گذران دلم می دوزم
چه خیالی چه گمانی که تو داری ای دل
من آنم که تو می پنداری
کو کجاست آن لب شیرین سخنم
کو کجاست گرمی دستان و لبم
من نه آنم که تو می پنداری
من نه آنم که سحرگه به هوای سخن بلبلکان سوت زنم
من ندارم دگر از صبح آفتاب نزده هم خبری
روزگارم همه بر وقف مراد است هنوز
بی سرانجامی تا به کجا خواهد راند
.
از اینکه مدتی حضورم در وبلاگ کمرنگ شده واقعآ عذر می خوام
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]